-
-
ممهدیس ارسلانی به ریحانا۲۰ نوشته در موضوع در حال تایپ من مرگ میشوم |ریحانه علیزاده با
Like واکنش نشان داد.
در ادامه که لبخندش به قهقهه تبدیل شد، لوئیس متوجهی طعنهی درون حرف کارآگاه شد. از اینکه حرف خودش را بدون هیچ تغییری به خودش ربط داده... -
ممهدیس ارسلانی به ریحانا۲۰ نوشته در موضوع در حال تایپ من مرگ میشوم |ریحانه علیزاده با Like واکنش نشان داد.
•○°●°~|تقدیم به آنهایی که کارهای بزرگ را کوچک و ناچیز نمیشمارند|~°●°○• 《پرومته آتش را از خدایان دزدید و به انسانها بخشید، از این رو...
-
ممهدیس ارسلانی به ریحانا۲۰ نوشته در موضوع در حال تایپ من مرگ میشوم |ریحانه علیزاده با Like واکنش نشان داد.
مقدمه: جنگ عامل همهی فتنهها و کشتار در جهان است. جنگی که همهگیری میشود و دنیا را با خود یکی میکند. ولی این میان تنها یک چیز است که...
-
ممهدیس ارسلانی به ریحانا۲۰ نوشته در موضوع در حال تایپ من مرگ میشوم |ریحانه علیزاده با Like واکنش نشان داد.
عنوان: من مرگ میشوم نویسنده: ریحانا۲۰ ژانر رمان: تاریخی/سیاسی/تراژیک ناظر: @eli74 خلاصه: یک صحنهی جنگ، یک پردهپوشی بیپایان؛ و یک...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
دستشوییها تمیز بود و توی اتوبوس از بغلی شنیده بودم که گفته بود: -پاتون رو که گذاشتین عراق، انتظار تمیز بودن و نظم داشتن رو نداشته...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
پا تند کردم تا از این مسیر بیرون بیایم. از دور مرد عینکی با شکم بزرگ به همراه یک دختر چادری و پسر لاغری همقد او دیدم که در کاروان ما...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
اتوبوس بدون توقف به سمت مرز مهران حرکت کرد. باد ملایمی میوزید و ساعت دو رسیدیم. غیر از کاروان ما، کاروان دیگری هم در صف خروج از مرز...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
آنجا که نشسته بودیم، باغچهی کوچکی با درختچههاب خاردار و کمی چمن چشمک میزد. چند مرغ بدوبدو اینور و آنور میرفتند و یک خروس همچو شیر...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
چند ساعتی در جاده بودیم که نزدیک یکی از شهرهای مرزی برای اقامه نماز و دستشویی بیست دقیقهای توقف کردیم. بسیار شلوغ بود و همهی...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
کنار برادرم نشسته بودم. پنجره باز بود و هوای خنک اسفند، گاهگاهی پردهی نازک را به درون میکشید. صدای همهمهی سبک و کشیدهی مسافران در...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
فصل اول: دعوت بیصدا همهچیز از یک تصمیم ناگهانی شروع شد. کسی چیزی نگفت، کسی اصرار نکرد، فقط در یکی از بعدازظهرهای خاکستری اسفند، بین...
-
ممهدیس ارسلانی به سارا مرتضوی نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه رد پای زائر | سارا مرتضوی با Like واکنش نشان داد.
عنوان: رد پای زائر نویسنده: سارا مرتضوی ژانر اجتماعی ناظر: @زهرا سلطانزاده خلاصه: روایتی از دلدادگی که حسین (ع) در دل میکارد، روز و شب...
-
ممهدیس ارسلانی به blue lady نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه سربازخونهی سفید | Blue lady با Like واکنش نشان داد.
سوالها کمکم شروع شد. دقیقا شبیه سوالهای مادر بود و منم طبق تمرینات جوابش رو میدادم. - امروز چندشنبهست؟ - امروز مهم نیست. مهم...
-
ممهدیس ارسلانی به blue lady نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه سربازخونهی سفید | Blue lady با Like واکنش نشان داد.
اما تمرین سوم… آن یکی فرق داشت. مادر گفت باید برای خودم یک دوست خیالی بسازم. اسم، سن، شغل، حتی بوی عطرش. نشستم و به شوخی گفتم: - اسمش...
-
ممهدیس ارسلانی به blue lady نوشته در موضوع در حال تایپ رمان کوتاه سربازخونهی سفید | Blue lady با Like واکنش نشان داد.
یک هفته که گذشت، مادرم گفت: - آمادهای؟ فردا میبریمت پیش دکتر. فقط یادت باشه، هرچی پرسید، تو با سامان مشورت کن. آن شب تا دیر وقت بیدار...
-
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
-
در حال بارگیری…
بازدیدهای نمایه
8
آخرین بازدیدکنندگان
- 8 بازدیدهای نمایه
